چاپ کد خبر: 1265
3 آبان 1397

شما را در مهمانی دیدم و جا خوردم و دلم پوکید!

هنرمند گرامی، سلام! وقتی برای اولین بار صدای ٭ شما را از رادیو شنیدم، آن چنان در رؤیایی شیرین و دوست داشتنی فرو رفتم که از تعقیب ادامه برنامه داستان شب بازماندم. فقط به شما فکر می‌کردم و صدایی که مانند موسیقی سحرآمیز تار و پود وجود مرا نوازش می‌داد و روح تشنه‌ام را به آسمان‌ها می‌برد…

 شما را جوان برازنده‌ای مجسم می‌کردم، باریک‌اندام و رشید با چشمانی درشت و نافذ و موهایی بلند و افشان و… و بعد از آن، دیدن شما یکی از آرزوهای بزرگ زندگی‌‌ام شد. ولی تربیت خانوادگی و همچنین غرور دوشیزگی من اجازه نمی‌داد در این جهت اقدامی به عمل آورم.

تا اینکه آن شب شما را در قصرالدشت، در میهمانی آقای قوامی مشاهد کردم و جاخوردم و دلم پوکید… با آن قیافه، قد کوتاه و شکم گنده، موهای فر ریز و چشمانی تنگ و مورب که…  بهتر است به چیزی تشبیه نکنم. امیدوارم دلخور نشوید ولی حقیقت را باید گفت… با اینکه در آن لحظه خیلی ناراحت شدم، خوشحالم که خداوند متعال یاری فرمود و چشمان من به حقایق زندگی باز شد و یاد گرفتم که هرگز گول سر و صدای اشخاص را نخورم و در احساساتی شدن عجله نکنم.

آقای محترم! امیدوارم شما پس از خواندن این نامه، درس عبرت بگیرید و از فریب‌دادن مردم دست بردارید… شما که ریخت و قیافه درست و حسابی ندارید چرا خودتان را پشت صدای‌تان پنهان می‌کنید و باعث سوء‌تفاهم شنوندگان، مخصوصاً دختران جوان می‌شوید؟ به شما اخطار می‌کنم اگر به عمل ننگین فریب دادن مردم ادامه بدهید، آقا جانم از وزیر خواهد خواست شما را با رسوایی از رادیو بیرون بیندازند. همین!

شیراز ۲۹ مهرماه ۱۳۳۹

امضا محفوظ»

* نمی‌خواهم درخودزنی افراط کرده باشم، ولی هنوز هم برخی، صدای مرا بیشتر از خودم می‌پسندند…!

برچسب ها:
نظرات خود را برای ما ارسال کنید

آخرین اخبار